صنعتی که نقشه حذفمان را لا به لای عاشقانههایش میکشد
کافی است به اطرافمان نگاه کنیم و نه حتی با دقت، بلکه اگر تیزبین هم نباشیم، باز نمیتوانیم بُروز تغییرات گسترده و عمیق را نادیده بگیریم، آری شیوه زندگی تغییر کرده و ما همچنان تحت تأثیر این تغییرات روزگار میگذرانیم.
روشی جدید که دیگران لایف استایلش مینامند و ما از آن با عنوان سبک زندگی یاد میکنیم. از دنیای غرب سبکی جدید به جهان ارائه میشود که انسان در آن، رأس همه امور قرار گرفته است، گویا انسان پادشاه جهان شده و حالا بخشیدن حس پادشاهانه به انسان در مکتبی به نام اومانیسم یا انسانمحوری پای صنعت مد را هم به میان کشیده است.
هدف صنعت مد ایجاد حالت شادابی و نشاط و وقار و ابهت است، این صنعت قرار است آدمها را از طریق مدها از یکدیگر متمایز کند، وجه تمایز و تفاوت انسانها در این صنعت تنها انتخابهای بروز آنهاست و نه عقل، ارزشها و فضیلتهای اخلاقی.
جوان ایرانی به دنبال هویت میگردد و صنعت مد خیلی دقیق و عمیق و قبلتر از همه ما به این خواسته او پاسخ مثبت میدهد، او هر آنچه را که خود صلاح بداند بهعنوان مصادیق انتخابی در اختیار جوان قرار میدهد.
موسیقیهای جدید، خوانندههای جدید، لباسهای متنوع، مدلهای متفاوت آرایش و پوشش و … حالا جوان ایرانی با انتخاب هر کدام از این مصادیق خودش را متمایز از دیگران میبیند چراکه او اهل مد شده و مدها اینگونه نیازش را پاسخ میدهند.
وقتی بعد از مدت کوتاهی سرش را میچرخاند به هر طرف که نگاه میکند میبیند دیگران هم مثل او شدهاند، آنها هم به نیت متمایز شدن تابع همان مدها بودهاند و حالا دیگر همه شبیه هماند. دوباره سر و کله احساس نیاز برای متمایز بودن پیدا میشود.
اینجاست که تقاضا برای دریافت مدهای جدیدتر بالا رفته و خواه ناخواه عرضه نیز افزون میگردد و نظام سرمایهداری چه خوب اوضاع را مدیریت میکند. او با تبلیغهای تجاریاش مدهای جدیدتر را وارد بازار میکند.
حالا جوان ما در حال تجربه کردن هویتهای کاذبی است که به همت مدگرایی نصیبش شده است، هویتهایی آنی، لحظهای، ناپایدار و کوتاهمدت که نتیجهاش چیزی جز بحران هویت و تلون شخصیت نیست. صنعت مد قرار بود نشاط را برای جامعه به ارمغان بیاورد اما حالا همین مد عاملی شد برای بحران هویت و به دنبال آن افسردگی و رنجی تازهتر.
طبق این نسخهای که غربیها برای ما پیچیدهاند راه رهایی از رنج در پناه آوردن به مدهای جدیدتر خلاصه میشود. حالا دوباره استفاده از مدلهای جدیدتر و تجربه هویتی تازهتر و این چرخه بارها و بارها تکرار میگردد. چرخهای که ریشهاش به قبل از جنگ جهانی دوم برمیگردد همان زمانی که سردمداران ثروت و قدرت برای رفع رکود اقتصادی خود، نقشهها کشیدند.
جوان امروز خودش را وامدار صنعت مد میداند، گویا مدگرایی به او حق انتخاب داده و آزادیاش را تأمین نموده است، در صنعت مد همه آزادند هر چه را که دوست دارند انتخاب کنند، هر چه که دوست دارند بخورند یا بپوشند، به هر شکلی که دوست دارند آرایش کنند و به موسیقی دلخواهشان گوش دهند.
تبلیغات تجاری نیز این آزادی را فریاد میکشد. اما حقیقتاً در این صنعت آدمها در چه چیزی آزادند؟ آری آنچه کارخانهها برایشان تولید میکنند، اینجا آزادی تنها وقتی معنا دارد که ما مصرفکننده باشیم. مصرف کننده کالاهایی که از کارخانهها میآید بنابراین چنین انسانی به همان اندازه که در انتخاب مد آزاد است به همان اندازه نیز در بند است.
اگرچه صنعت مد ما را در انتخاب مصادیق آزاد میگذارد و گزینههای زیادی را برای انتخاب در اختیارمان قرار میدهد اما سؤال اصلی اینجاست که چه کسی آنها را به عنوان گزینههای انتخابی، انتخاب کرده است؟ چه کسی این مصادیق را بهعنوان فاکتورهای قابل ارائه، ارائه کرده است. متأسفانه ما عاشق صنعتی شدهایم که نقشه حذفمان را لا به لای عاشقانههایش میکشد